من و گذشته من | ||
با سلام فرارسیدن سال 1390 را بشما تبریک میگم و انشالله که سال خوبی داشته باشید من از قبل از سال با خانواده رفتم مسافرت به شهرستانی زیبا در دل کویر تمام سعیمو کردم سال جدید را خوب شروع کنم روز اول سال نو رفتیم بیرون ولی اخرش با خبر یکه نمیدانم باید خوشحال باشم ویا ناراحت به سر کردم باجناق قبلیمرا دیدم بعد از احوال پرسی از وضعیت زن قبلیم پرسیدم گه بهم گفت با پسر خاله اش که عاشقش بوده ازدواج کرده مثل اینکه پسر خالهاش بچه ای هم از زن قبلیش دارد او که بسلامتی سال خوبی را شروع کرد و حالا منهم با انکه میدانستم امکان ازدواج برایم نیست به خواستگاری رفتم که جواب رد شنیدم این چند روز حسابی فکر کردم و فهمیدم خود کرده را تدبیر نیست خودم کردم که زندگیم اینجوری شد اوکه رفت پی زندگیش من ماندم تنهای تنها و اینطور که دارم زندگیم را میسنجم تا اخرش هم تنهای تنها خواهم بود و مقصر انهم خودم هستم نه کس دیگه بماند چرا
زیاد حال و احوالم مناسب نیست برای همین کمی باید استراحت کنم نمیدانم تا کی طول میکشه که حالم بهتر بشه اگر مدتی نبودم و سری نزدم از من دلخور نشید باید کمی فکر کنم ببینم برای ادامه باید چکار کنم درمورد ازدواج هم تا وضعیتم همین باشه دیگه فکرشم نمیکنم تا من باشم که بیشتر تلاش کنم فعلا خدانگهدار تا بعد [ یکشنبه 90/1/7 ] [ 4:14 عصر ] [ بهداد ]
[ نظرات () ]
|